نام تو را آورده ام دارم عبادت می کنم
وزگامت گشته ام دارم زیارت می کنم
دستت به دست دیگری از این گذشته کارش
اما نمیدانم چرا دارم حسادت می کنم
من عاشق چشم تو ام تو مبتلای دیگری
دارم به تقدیر خودم چند روزی عادت می کنم
تو التماس میکنی جوری فراموشت کنم
با التماس اما تو را به خانه دعوت می کنم
گفتی محبت کن برو باشد خداحافظ ولی
رفتم که تو باور کنی دارم محبت می کنم
برو منم با یاد تو زندگی سر می کنم
گاهی به اشتیاق تو قلبم رو پرپر می کنم
گرچه شکستی عهد را مثل غرور ترومن
اما چنان دیوانه ام که با غمت سر می کنم
نظرات شما عزیزان:
|